اشعار برگزیده حسن لطفی
مجموعه اشعار برگزیده آیینی و مذهبی حسن لطفی در مدح و رثای اهلبیت علیهم السلام ، متن اشعار آیینی از حسن لطفی
---
در احوالات حضرت امام هادی (علیه السلام)
آه در سینه ام از زهر شراری برپاست
آتشی بر جگر و رویِ لبم واویلاست
سوختم سوختم آبی که نفس می سوزد
حجره ام از جگر سوخته ام کرببلاست
مادرم آمده بالین منِ چشم به راه
تا بگویم غم خود را که دلم پُر غوغاست
دستِ من بست و مرا نیمه شب از خانه کشید
بی حیایی که نمی گفت غریب و تنهاست
گاه می رفتم و گاهی به زمین می خوردم
مثل آن طفل که مبهوت دو چشم باباست
مثل آن دخترکی که نفسش بند آمد
راه می آمد و می دید سری بر نی هاست
سنگ بود و سری که ز لبش خون میریخت
خیزران بود و یتیمی که شبیه زهراست
حسن لطفی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
در ولادت حضرت امام حسن عسگری (علیه السلام)
زمین شدیم ولی آسمانِ ما حسن است
کرانهایم ولی بی کرانِ ماحسن است
گره گره همه اما امانِ ما حسن است
پُر از حسن لبِ ما نوشِجانِ ما حسن است
هزار شُکر تمامِ جهانِ ما حسن است
رسید جلوهای و باز یاعلی گفتیم
پس از دو یاحسن از چارتا علی گفتیم
دوباره از حسن و مرتضی علی گفتیم
حسن حسن همهی عمر با علی گفتیم
به فاطمه بنویسید جانِ ما حسن است
بساطِ عاشقیام جور شد به لطف شما
و سهمِ سفرهی ما نور شد به لطف شما
از آن زمان که زمین طور شد به لطف شما
گدای سامره مشهور شد به لطف شما
تمامِ عمر فقط آب و نانِ ما حسن است
برای عرضِ ادب شاعران کم آوردند
برای پیش کشیِ تو جان کم آوردند
به پای بوسی تو آستان کم آوردند
قلم زدند به عُمر و زمان کم آوردند
که عشق هم اگر عشق است بی گمان حسن است
گداشدیم بگوییم این سخن ها را
نوشته اند خدایِ کَرَم حسن ها را
برای ما که نوشتند پَر زدن ها را
به سامرایِ شما رفتن آمدن ها را
هزار شُکر که رزقِ دُکانِ ما حسن است
به روی شانه اگر گیسویت رها بشود
عجیب نیست اگر قبله سامرا بشود
حسن نماز و حسن قبلهی دعا بشود
حسن رکوع و حسن سجدههای ما بشود
میان کرببلا هم اذان ما حسن است
نوشته اند بر این خانه از قدیم:الله
که با تو جلوه کند جلوهای عظیم: الله
عصا بدست رسیده است پیشِ تو کلیم الله
کلیم تا که بگوید حسن کریم الله
چه غم از این همه غم،مهربانِ ماحسن است
اگرچه تکیهگَهِ خانهها پدر باشد
پدر همیشه همه کارهاش پسر باشد
پسر برای پدر پارهی جگر باشد
پسر که هست گدا هم که پشت در باشد
بزرگ خانهی صاحب زمانِ ما حسن است
حسن لطفی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
در احوالات حضرت امام هادی (علیه السلام)
دارد امید که دردش به مُداوا نکشد
با چنین درد غمش کاش به فردا نکشد
زهر خورد و جگرش سوخت لبش را سوزاند
چه کند از دل اگر نالهی زهرا نکشد
بار اول که در این خانه نبوده اما...
کاش میشد به کنارِ پسرش پا نکشد
سینه وقتی که بسوزد نَفَست میگیرد
نیست امید که کارش به تَقَلا نکشد
پسرش چاک گریبان زده بر بالینش
چه کند دست اگر بر سرِ بابا نکشد
ظرفِ آبی به لبش دید فقط گفت حسین
نَفَسی نیست اگر وای حسینا نکشد
کربلا آب رسید و به زمین اما ریخت
خواست نامرد که یک آه هم آقا نکشد
دست خواهر به سرش ، داشت دعایی شاید
لحظهی آخرِ او کار به دعوا نکشد
ضربهها اینهمه بر صورت آقا نزنید
هیچ کس نیست که یک تیغ در اینجا نکشد
شعله اُفتاده به دامانِ یتیمی اما
میدَود تا که کسی گیسوی او را نشکد
بیشتر میشود آتش اگر اینقدر دَوَد
عمه ایکاش که این شعله به بالا نکشد
میبَرد هرچه دلش خواست حرامی باشد
کاش فریاد سرِ دختر نوپا نکشد
خوب شد بود عمو بر سر نیزه تا که
حالِ این خواهرِ تنها به تماشا نکشد
حسن لطفی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
غدیر خم
سر چیست اگر در آستان بگذارد
باید که به پای عشق جان بگذارد
مجنونِ علی همین همان بگذارد
از هرچه که هست بیش از آن بگذارد
این بیت به روی دیدگان بگذارد:
"هرکس که علی علی علی میگوید
پا بر سرِ دوشِ آسمان بگذارد"
در مصحف خویش حَیِ سرمد فرمود
در عیدِ غدیرِ خم محمد فرمود
یک روز دو روز نَه که ممتد فرمود
فرمود به اصحاب و مجدد فرمود
باید که شبیه آلِ احمد فرمود
مولاست علی و با علی حق میخواست
منت به سر هر دو جهان بگذارد
شد منبرشان از همه جا بالاتر
بر دستِ نبی دست خدا بالاتر
گویید : علی... یکصدا... بالاتر
تکبیر بگویید شما ....بالاتر
آنقدر خدا دست علی بالابرد
تا دست به دست این جوان بگذارد
این تیغ بنازم که دو سر میریزد
میچرخد و باز کُرک و پر میریزد
با جوهر خویش هِی جگر میریزد
از جمع سپاه بیشتر میریزد
از هر نفرش دوتا نفر میریزد
صد بار سپاه را بهم میدوزد
یک تیر اگر که در کمان بگذارد
از در بگرفت و گفت خود : یاحیدر
تا کَند تمامِ قلعه از جا حیدر
گفتند همه وقتِ تماشا : حیدر
لاحول ولا قوه الا حیدر
تا گفت خداوندِ تعالی حیدر
هرگز نرسد به تار و مارت هرچند
از جان ملک الموت توان بگذارد
این غُلغله چیست در مصاف اُفتاده
دشتی سپر و تیغ و قلاف اُفتاده
سرها به روی قلهی قاف اُفتاده
این همهمه در وقتِ طواف اُفتاده
بر سینهی کعبه گر شکاف اُفتاده
تا منکر مرتضی طَوافش بکند
حق خواست که بر کعبه نشان بگذارد
از عشق تو شُکر باده را فهمیدیم
دلدادهی بی اراده را فهمیدیم
اجر دو قدم پیاده را فهمیدیم
ما از نجفِ تو جاده را فهمیدیم
معنیِ حلال زاده را فهمیدیم
فرمود حسین تو : فقط میخواهد
تا نام علی به کودکان بگذارد
بر سیرهی مرتضی به جان پابندیم
سربندِ علی و فاطمه میبندیم
ما بر گُل روی مرگ هم میخندیم
ما گورِ حرامزادهها را کندیم
گفتیم و جهان از این سخن آکندیم
یک روز رسد که ذوالفقارش را حق
بر دامنِ صاحب الزمان بگذارد
آیینه شدیم زیر بارانِ نجف
خاکیم ولی اسیرِ طوفان نجف
ما دُر شدهایم در بیابانِ نجف
دستیم همه دست به دامانِ نجف
تا نعره زنیم پیشِ ایوان نجف
"هرکس به ولایت علی شک دارد
بامادرخویش درمیان بگذارد"
حسن لطفی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
در احوالات حضرت علی (علیه السلام)
ای تیغ مرا لبالب از یارب کُن
ای تیغ بیا و راحتم امشب کُن
بشتاب و سرِ مرا شکاف اما باز
رحمی به دلِ سوخته ی زینب کُن
ای تیغ زمان زمانهی نیرنگ است
بشکاف سَرَم که سینهام خون رنگ است
یکبار نشد که سیر رویَش بینم
بشتاب دلم برایِ محسن تنگ است
ای تیغ پَرِ پر زدنش را بزنند
آن مرغ که قیدِ ماندنش را بزنند
ای تیغ ندیدی که چه حالی دارد
مردی که به پیشِ او زنش را بزنند
امروز نه آن دَم علی از پا اُفتاد
تا خانمِ من زیرِ قدمها اُفتاد
یک شهر برای بُردنم رد میشد
از رویِ دری که رویِ زهرا اُفتاد
ای وای ندیدی که چه دیدم آن روز
او خورد زمین و من بُریدم آن روز
از پهلویِ میخ کوبِ زهرا آن روز
با دستِ خودم میخ کشیدم آن روز
حسن لطفی
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
مدح حضرت امام حسن مجتبی (علیه السّلام)
خاکِ این خانه زَرَش بیشتر است
لُطفَش از دور و بَرَش بیشتر است
کارِ ما دستِ کریمی باشد
که شلوغیِ سَرَش بیشتر است
خانه اش بینِ تمامِ این قوم
در کرامت خَبَرَش بیشتر است
پسرِ ارشدِ خانه پیداست
از بقیه جگرش بیشتر است
دین به شمشیر فقط زنده نشد
صُلح گاهی اَثَرَش بیشتر است
بارِ خرمایِ شما سنگین است
مثلِ طوبیٰ ثَمَرَش بیشتر است
چهار فصل است پذیراییِ تان
باغِ نو برگ و بَرَش بیشتر است
رُطَبِ سفره یِ مولا آمد
پسرِ ارشدِ زهرا آمد
از لبش شورِ ازل ریخته است
نورِ حق ، عَزّوَجَل ریخته است
رویِ چشمش دو قصیده دارد
و سرِ شانه غزل ریخته است
زیرِ پایش که پُر از محراب است
چقدر تاج محل ریخته است
کَرَم و جود و سخا و رافت
دورِ او چند بغل ریخته است
ضربه هایش به زمین ، لشکر را
بینِ میدانِ جمل ریخته است
بیوه یِ ناقه سواران فهمید
به سرش خشمِ اجل ریخته است
قاسمش هم به پدر رفته ببین
روی ِلبهاش عسل ریخته است
تا که بازی بکند در پیشش
تیر و ناهید و زُحل ریخته است
باز آوایِ علی می آید
پسرش جای علی می اید
دستِ ما باده یِ ناب اُفتاده
کارِ ما دستِ شَراب اُفتاده
تا که بویی زِ تو آورد نَسیم
رونق از کارِ گُلاب اُفتاده
بَسکه شیرین شُده بوسیدنِ تو
دَهَنِ فاطمه آب اُفتاده
کوچه بُن بست شده راه برو
دلِ این شهر به تاب اُفتاده
مَرد و نامرد جدا شُد از هم
چون زری که به تُراب اُفتاده
سالها هست که از رویِ نفاق
بعدِ صلحِ تو نقاب اُفتاده
حق و باطل پس از این پیدایَند
پَرده از مکرِ سراب اُفتاده
دست عُمریست به دامان داریم
چه غَمی تا که حسن جان داریم
وای اگر دستِ تو شمشیر کِشَد
آسمان پیشِ تو تکبیر کِشَد
از رجزهایِ تو از نعره یِ تو
همه یِ جُمجُمه ها تیر کِشَد
مرگ را در نظرِ صد لشکر
ملک الموت به تصویر کِشَد
تا تو اُسطوره یِ رَزمی،تاریخ
خط بُطلان به اَساطیر کِشَد
شیوه ات روبَهیان را بیرون
از دلِ بیشه و تزویر کِشَد
از شکوهِ تو مُرَدَد ماندیم
حق بده حرف به تکفیر کِشَد
قاسمت دید و به خود اَزرق گفت
مجتبیٰ آمده شمشیر کِشَد
پسرِ رفته به بابا این است
دومین حیدرِ زهرا این است
گرچه از دستِ تو کَم هم خوب است
خواستن قدرِ دو عالم خوب است
بوسه بر رویِ ضریحت حتیٰ
شده در خواب و خیالم خوب است
تا برای تو بِگریَم دل سیر
از همه سال محرم خوب است
نامِ ما را تو به زهرا دادی
نظرت هست که دَرهم خوب است
زائرانِ تو زیادند ، تو را
حرمی قَدِ دو عالم خوب است
چشمهای تو چه دیدند،بگو
گیسویت از چه سفیدند،بگو
حسن لطفی
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
در مدح و میلاد حضرت علی اکبر (علیه السلام)
ساقی بیا که مشکلم آسان نمی شود
جامی بریز باده که پنهان نمیشود
طوفانیام ، رسیدهام از خُم سبو کشم
با این یکی دو جام که طوفان نمیشود
ما را خدا برایِ حسین آفریده است
این بندگی حوالهی سلطان نمیشود
ما از ازل خراب سبوییم و غیرِ ما
مستی حریفِ این مِیِ جوشان نمیشود
ما عاشقیم ، عاشقِ ارباب زادهایم
این عاشقی نصیبِ سلیمان نمیشود
ساقی بیا و این دل دلداده را ببین
جامی بریز و حضرتِ شَه زاده را ببین
بالا بلند ! سایهی طوبی کجا و تو!
ای آبشار ! پهنهی دریا کجا و تو!
با یک نگاه زنده کُنی کائنات را
تا سر دهند شورِ مسیحا کجا و تو!
وقتی قدم به خاک نهادی بهشت گفت :
ای قبلهی عیان شده ! دنیا کجا و تو!
سیلاب میکند نظرت رشته کوه را
ثابت کند که معجزِ موسی کجا و تو!
چون تو به اوج ، جاذبه پیدا نمیشود
هر یوسفی که یوسفِ لیلا نمیشود
از راه آمدی که زِ دل دلبری کُنی
ما سر فدا کنیم و تو هم سروری کُنی
نامت بلند باد! که این جا دلی نماند
زلفت دراز باد! که غارت گری کُنی
ای از همه شبیه ترین بر رسولِ عشق
باید به آلِ فاطمه پیغمبری کُنی
ای دومین علی علیِ اولِ حسین
باید از این به بعد علی پروری کُنی
ای جلوهات شبیه ابالفضل بی بدیل
باید میانِ معرکهها حیدری کُنی
پیغمبرِ دوبارهی ایل و تبار عشق!
ای صاحبِ همیشگیِ ذوالفقار عشق!
وقتی میان معرکه تکبیر میکِشی
یک دشت را به پنجهی تسخیر میکشی
چشم تو کافی است برایِ تمام خلق
وای از دَمی که قبضهی شمشیر میکشی
زَهره که هیچ ، هر رجزت سینه میدرد
وقتی که نعرههای نفس گیر میکشی
عقابهای آسمان همه مبهوتِ مرکبت
میتازی و زبانه به زنجیر میکشی
ای سبط مرتضی تو علی را به کارزار
با ضربههای خویش به تصویر میکشی
زیبا ترین تجسمِ خونِ خدا تویی
سر تا به پا تمامیِ کرب و بلا تویی
راهِ خدا به سمت تو و آسمان توست
حتی حسین چشم به راهِ اذان توست
همسایهی همیشهی معراجِ اهل بیت
جای پیامبران همه در آستان توست
شیواترین مُکبّر محرابِ مرتضی
نهجالبلاغه تا به ابد خطبه خوان توست
اَبرو کمانِ حضرتِ ارباب تا ابد
خورشید کوچه گرد به طاقِ کمانِ توست
باب الحوائجیِ تو مثلِ عموی توست
عباس مست جاذبهی بی امان توست
بندِ دل حسینی و آرام زینبی
تو روضهی نگفتهی هر شام زینبی
حسن لطفی
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
در مدح و میلاد حضرت امام سجاد (علیه السلام)
ای انیسِ قدیمی دلها
آفتابِ بلندِ ناپیدا
تا خدا میبَرَد دلِ ما را
پَرِ سجادههایِ سبزِ شما
من کجا و غبارِ مقدمتان
تو کجا ، کوچههای این دنیا
من کی ام از قبیلهیِ مجنون
تو ولی از عشیرهیِ لیلا
من کی ام بی زبان ترین مردم
تو خدایِ بلاغتی اما
نَفسی دِه که از تو دم بزنم
بال در صحن این حرم بزنم
آسمان موج شد تلاطُم کرد
که خدا جلوه بینِ مردم کرد
آسمان جای خود از این محشر
عرش هم دست و پای خود گُم کرد
عرش هم جایِ خود ، خدا خندید
لحظهای که لبت تَبَسم کرد
آب با نیتِ دو رکعت عشق
با غبارِ شما تَیَمُم کرد
همه دیدند با دو چشمانت
چشمهای پدر تکلم کرد
خانهات قبلهیِ غریبان است
پایتَختَت تمامِ ایران است
ای سراپایِ تو مثالِ حسین
دومین مرتضایِ آلِ حسین
روی دوشِ تو گیسوان علی
کُنجِ لبهای توست خالِ حسین
با تماشای تو به سر میشُد
شب و روزِ تمامِ سالِ حسین
خندهای کُن که در تو گُل کرده
همه زیباییِ جمالِ حسین
سیر میدید چهرهات را عشق
به سرش بود اگر خیالِ حسین
شور آب آور حسین هستی
دومین حیدر حسین هستی
سرخوش از بانگِ این طرب هستیم
مستِ شیرین ترین رُطب هستیم
شجره نامهای اگر داریم
همگی بر تو مُنتَسب هستیم
ما همه خانه زادِ تو یعنی
همهی ما از این نَسَب هستیم
شکرِ حق ما زِ آستان تو ایم
همگی از نوادگانِ تو ایم
به علی رفتهای غدیری تو
نه فقط شیر ، شیر گیری تو
هم رکابِ علیِ اکبرها
هم خروشِ سفیرِ تیری تو
شوره زاریم و خُشکسال اما
چشمهیِ روشنِ کویری تو
رشتههای قنات میجوشد
از قنوتت که آبگیری تو
خوش به حالِ دو دستِ خالیِ ما
لحظههایی که دستگیری تو
با حضورت غمِ پدر سر شد
کربلا با تو کربلاتر شد
به دلت داغِ مادرت اُفتاد
شعله بر باغِ پرپرت اُفتاد
کربلا شد مدینه وقتی که
رَدِّ زنجیر بر پَرَت اُفتاد
بینِ خیمه تو بودی و بابا
از سرِ زین برابرت اُفتاد
بینِ خیمه تو بودی اما آن
شعله بر رویِ پیکرت اُفتاد
چقدر سنگ و خاک و خاکستر
از سرِ بام بر سرت اُفتاد
نالهات بینِ شام میپیچید
عمه آتش به معجرت اُفتاد
گر چه بالت اسیرِ سلسله بود
قاتلت خندههای حرمله بود
حسن لطفی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
در مدح و میلاد امیرالمومنین حضرت علی ابن ابی طالب (علیه السلام)
خدا میخواست چشمِ او فقط عینالیقین باشد
خدا میخواست دستِ او فقط حَبلالمَتین باشد
خدا میخواست تیغِ او میانِ کُفر و دین باشد
خدا میخواست نامِ او به نامِ خود قَرین باشد
خدا خود را که مومن خواند *منظورش همین باشد
که میخواهد علی تنها امیرالمومنین باشد
خدا تصویری از خود را زمانی که به قاب انداخت
خدا را شُکر ما را هم به پایِ بوتراب انداخت
"صبا خاکِ وجودِ ما به آن عالیجناب" انداخت
رُطبهای نجف وقتی دهانها را به آب انداخت
ضریح غرقِ انگورش مرا شَطِ شراب انداخت
صُراحی میکشم وقتی شرابش اینچنین باشد
دلم مست است تا ساقی امیرالمومنین باشد
خدا وقتی بهشتی رویِ دامانِ نجف دارد
بهشت از دور رویایِ بیابانِ نجف دارد
چه غم دارد کسی که خُردهای نانِ نجف دارد
که زهرا هم دو چشمش را به ایوانِ نجف دارد
چه کم دارد خدا وقتی که سلطان نجف دارد
خدا را میتوان بینی اگر آئینه این باشد
خدا را شُکر مولایم امیرالمومنین باشد
به حیرت کعبه میبیند شکوهی آسمانی را
ظهورِ نقطهی بسمالله سَبْعالْمَثانِى را
نبی میبوسدش از لب همین جامِ دهانی را
به میدان میرود بیند زمین خانه تکانی را
به تیغ آبدارا و به هر سو سر پَرانی را
همیشه مرکبش دُلدُل برای فتح زین باشد
رمیدنهای لشکر از امیرالمومنین باشد
نه تنها وقت رزمش زَهره هاشان از جگر ریزد
نه تنها وقتِ مِیدانداریَش کوه از کمر ریزد
که از جبریل و عزرائیل حتی کُرک و پَر ریزد
نه تنها پیشِ او صحرایی از تیغ و سپر ریزد
که از تیغ و سپرشلوارهاشان بیشتر ریزد
نمیاُفتیم از پا تا علی حِصنِ حَصین باشد
نمیاُفتیم از پا تا امیرالمومنین باشد
اگر توفیق باشد سر به پای قنبر اندازیم
"فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
بُوَدکان شاهِ خوبان را نظر بر منظر اندازیم
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم"
که از خاکِ نجف خود را به حوضِ کوثر اندازیم
به نامش بشکند هر سَد اگر دیوارِ چین باشد
اگر که رهبرم مولا امیرالمومنین باشد
*آیه ۲۳ سوره مبارکه حشر
حسن لطفی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
در مدح امیرالمومنین
حضرت علی ابن ابی طالب (علیه السلام)
از روزگار قسمت اگر این خرابی است
شُکرِ خدا که تُربتِ ما بوترابی است
از بس علی علی زِ لبم چکه میکند
یکسر تمام پیرهنِ من شرابی است
خورشید نیز نام علی نقش سینه است
روزم که هیچ هر شبِ من آفتابی است
یک ذره از محبتِ مولا قیامت است
آری حسابِ عاشقِ او بی حسابی است
جُز رو به مرتضی دلِ ما رو نمیزند
تا مرتضی ست مَرد که زانو نمیزند
بر قُدسیان به جلوهی قِدیس میشود
قدوسیان به سجده که تقدیس میشود
معراج رفت و دید پیمبر که قبله کیست
تنها جمالِ اوست که تندیس میشود
با هر پیمبری به جمالی ظهور کرد
نوح و شعیب و موسی و جِرجیس میشود
میدان نیامده همهی عَمروعاص ها
در میروند و دامنشان خیس میشود
شوریدهایم و شیعهی آن شیر پروریم
ما کعبه ایم پایِ علی سینه میدریم
نقشِ تو را زدند در آن خانه بیشتر
تا کعبه شد شبیه به بُتخانه بیشتر
بارِ خماریِ نفسِ ما از این به بعد
اُفتاده است گردن پیمانه بیشتر
حق میدهی که کافر زنجیریات شویم
جمع است گِردِ زلفِ تو دیوانه بیشتر
زهرا اگر نگاه کند بر دو دستِ ما
پُر میشود زِ هدیهیِ شاهانه بیشتر
خُم را شکستهایم به سر ، غرقِ بادهایم
تا هست عُمر رو به علی ایستادهایم
با تو شروع میکنم امشب طواف را
افطار میکنم به مِیات اعتکاف را
از بس شکافِ کعبه مرا مستِ خویش کرد
هفتاد بار چرخ دَهَم آن مطاف را
دارد خدا جلوسِ تو را نقش میزند
بگذار رویِ دامنِ سبزت غلاف را
پایین بیا زِ پیشِ خدا تا که بنگری
جبریل گُم نموده سرِ این کلاف را
ایوانِ توست تا به ابد آرزوی چشم
جانم بخواه نعره زنم اِی به روی چشم
تکیه بزن به هیبت پروردگاریات
هو میکشم زِ طَنطنهیِ ذوالفقاریات
تو ایستاده و ملکالموت میشود
در گیر و دارِ معرکه ، بازِ شکاریات
حتیٰ خدا سروده برایت قصیدهای
مدحی برای لحظهی دُل دُل سواریات
عباس هم به پشت سرت مشق میکند
تقلیدِ ضربههای زمین کوبِ کاریات
زینب چه داشت؟جز نفس مرتضی علی
زینب که بود؟سایهی شیر خدا علی
ما را برای خانهی خود پادری ببین
تکه مذاب کورهی آن زرگری ببین
ما را که در غبار مدینه نشستهایم
مانند یازده پسرت مادری ببین
دارند صحن فاطمه را کار میکنند
جایی برای رفتگری نوکری ببین
وقت رکوع گِرد شما بال میزنیم
ما را برایِ بردن انگشتری ببین
شُکرش که زیرِ دِینِ علی پیر میشویم
عمریست با حسینِ علی پیر میشویم
حسن لطفی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
در ولادت امیرالمومنین
حضرت علی ابن ابی طالب (علیه السلام)
سلام ای جوابِ سلامِ خدا
ظُهورت طلوعِ تمامِ خدا
تویی آفتابِ بلندِ زمین
تویی سایهیِ مُستدامِ خدا
تویی که به تعظیمِ تو امر کرد
تویی صاحبِ احترام خدا
تو نهجالبلاغه تو قرآن تو وَحی
کلامی بگو هم کلامِ خدا
صدایت صدایش به معراج بود
حدیثَت حدیثِ مُدامِ خدا
برایِ تو کعبه جگر چاک زد
بیا مَردِ بیتُالحَرام خدا
مرا کعبهی سینه چاکم کنید
فقط پایِ حیدر هلاکم کنید
علی ابتدا و علی انتهاست
علی مصطفیٰ و علی مرتضیٰ ست
علی اول است و علی آخر است
علی در ظهور و علی در خَفاست
علی ظاهر است و علی باطن است
علی لااِلهَ علی لافَتاست
علی در مَعارج علی در بُراق
علی اِنَما و علی وَالضُحیٰ ست
علی با حق است و علی بر حق است
علی کعبه است و علی در حَراست
علی نیست آن و علی نیست این
علی نه جدا و علی نه خداست
علی را بگو هرچه گویی کم است
که زهرا علی و علی فاطمه ست
اگر تیغِ تو سایه گُستر شود
همان ابتدا کارِ یکسر شود
غلط گفتم آقا ندارد نیاز
که تیغِ شما خرجِ لشگر شود
نیازی ندارد که میدان چو خاک
به یک ضربهیِ مالکاشتر شود
محال است جمعِ تمامِ سپاه
که با قنبرِ تو برابر شود
زمانِ شروعِ رجز خوانیات
زمین کَر شود آسمان کَر شود
خدا دوست دارد تماشا کند
کمی ذوالفقارِ علی تَر شود
بِبَندَد اگر دستمالِ نَبَرد
نباشد کسی را خیالِ نَبَرد
به کعبه بکو رازِ تنزیل را
بگو بِشکَنَد قلبِ قندیل را
تو و مادر و مصطفی و خدا
ببین دورِ خود جمعِ فامیل را
بخوان با فِصاهَت زِ با تا به سین
زبورانه تورات و اِنجیل را
کمی گَردِ نعلینِ خود را بریز
تَفَقُد نما بالِ جبریل را
برای یتیمان کمی کار کُن
بِکَن چاهِ آب و بزن بیل را
بکش طعنههای زن پیر را
بِبر روزها بارِ زنبیل را
تویی صاحبِ پینههای قدیم
تویی مَرکبِ کودکان یتیم
نگهدار ما را برای خودت
فقط بینِ مِهمانسَرای خودت
مرا آیِنه کُن به دردی خورَم
در آغوشِ ایوان طلای خودت
برای پدر مادرم کافی است
نخی ، ریشهای از عبایِ خودت
اگر پا گذارم به جا پایِ تو
مرا میبری تا خدایِ خودت
مرا میبرد گوشه ای از بقیع
فقط ردِ پا ردِ پایِ خودت
سَرَت مانده بر شانهیِ نخلها
بگو با من از ماجرایِ خودت
چرا استخوان در گلو ماندهای
که با روضههایی مَگو ماندهای
حسن لطفی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
در ولادت حضرت زینب کبری (سلام الله)
مینویسم که والضُحیٰ زینب
عصمت اللهِ کبریا زینب
جمعِ اسماء و اسمها زینب
ربنا بعدِ ربنا زینب
مینویسم پس از خدا زینب
نامِ او تا که بر زبان اُفتاد
کوه برخاست آسمان اُفتاد
عَلَم از شانه یِ یَلان اُفتاد
سرِ ما هم بر آستان اُفتاد
می نویسم که اِنَما... زینب
پنج تَن حَبلِ محکم آوردند
نامِ او را که با هم آوردند
به زبان اسمِ اعظم آوردند
واژه ها بعد از آن کم آوردند
همه گفتند یک صدا زینب
مرتضیٰ بعد از این دو کوثر داشت
فاطمه بعد از این دو حیدر داشت
کعبه این دفعه هم تَرَک برداشت
شورِ نامِ حسین بر سر داشت
زینتِ نامِ مرتضیٰ زینب
کعبه یِ احترامها آمد
قبله گاهِ پیامها آمد
به قدومش سلامها آمد
عمه جانِ امامها آمد
عمه جانِ امامها زینب
دستِ جَدِّ مطهرش دادند
و لوای پیمبرش دادند
شیر شد شیرِ مادرش دادند
خوش به حالش که خواهرش دادند
خوش به حالِ حسین با زینب
کیست مرد آفرین بنیان کن
کیست مرد آفرین ولیکن زن
در مقاماتِ او فقط ماندن
این جهان لال و آن جهان اَلکَن
مانده وصفش در ابتدا زینب
چادرش را اگر تکان بدهد
شور بر هفت آسمان بدهد
راه را تا خدا نشان بدهد
باید احمد چنین اذان بدهد
اَشهدُاَنتَ مِن کسا زینب
حرفِ تعظیم اوست بسماله
وقتِ تکریم اوست بسماله
زان که تقدیم اوست بسماله
عشق تسلیم اوست بسماله
حا و سین ، یا و نون ما زینب
سر بلندیِ دل زِ دولت اوست
کربلا هم رحیمِ حمت اوست
گردنش زیرِ بارِ منت اوست
همه عالم گواهِ عصمت اوست
"شمعِ ساداتِ نینوا زینب
به علی رفته و علی شده است
سر و پایش سینجلی شده است
جلوهی چارده ولی شده است
به بلاهایِ حق بلی شده است
یک تنه رفته تا کجا زینب
مریمی در حجابی از نور است
یا که موسیٰ به وادیِ طور است
یک زن اما به حق سلحشور است
چقدر از مدارِ ما دور است
که خدا گفته مرحبا زینب
بالِ جبریل خاکِ مرکبِ اوست
دو سه نهج البلاغه بر لبِ اوست
آسمان گرمِ نورِ هر شبِ اوست
و ابالفضل هم مؤدبِ اوست
حضرتِ هیبت و حیا زینب
همه عالم در استجابش بود
هیبتش حالهی حجابش بود
یک عشیره در التهابش بود
و علمدار خود رکابش بود
دارد این گونه کبریا زینب
مثل سرخیِ کوه پنهان است
گرد باد است مثل کوران است
یک تَن اما هزار طوفان است
شاهدم شام شامِ ویران است
مثلِ زهراست سر به پا زینب
تازه جِلوه نکرده با نامش
کرده دستِ حسین آرامش
وَرنَه چون خاک میکند گامش
کوفه را با همه بَرو بامش
گفت حیدر که لافتا...زینب
میرود در مقابلش حیدر
دو برادر کنارِ این خواهر
پشتِ سر کوهِ شرم ، آب آور
تا رَوَد شب زیارتِ مادر
شب و این احترامها زینب
مثلِ آئینه هست پیشِ حسین
و حسین آمده ست پیشِ حسین
چشمها را که بست پیشِ حسین
همه دلها شکست پیشِ حسین
رفت آن شب به کربلا زینب
آنهمه احترام را میدید
کوچه و سنگ و بام را میدید
کوچه و ازدحام را میدید
اشکهایِ امام را میدید
چادرش زیرِ دست و پا زینب
حسن لطفی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله)
روزگاریست که جان بر لبِ خونبار رسید
آه ای مرگ بیا نوبتِ دیدار رسید
زحمتِ خانه شدم بسکه زمین گیر شدم
وقتِ شرمندگی از دخترکی زار رسید
باز هم پیرهن تازهی من خونین شد
باز با پیرهنِ تازه پرستار رسید
ولی از بسکه نخوابید زِ بی خوابیِ من
جانبِ بستر من دست به دیوار رسید
گرچه دلتنگِ تماشای حسینم اما…
چشمِ زخمیِ مرا نیمه شبی تار رسید
لابه لای نَفَسم لختهی خون می بینم
از همان روز که بر سینهام آزار رسید
از همان روز که آتش به سراغم آمد
از همان روز که در بود و ستمکار رسید
شعلهای حلقه زد و چادر من را سوزاند
نالهای تا که زدم خندهی انظار رسید
خویش را در پَسِ در جمع نمودم شاید
نرسد زخم به محسن ولی انگار رسید
خویش را در پَسِ در جمع نمودم اما
در به من خورد و به او ضربهی مسمار رسید
حسن لطفی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
در مدح و میلاد حضرت علی اکبر (علیه السلام)
باید شنید از دو لبت یاحسین را
باید که دید رویِ تو را با حسین را
از آن شبی که خنده زدی در میانِ مَهد
هرشب علی علی شده لالا ، حسین را
با هیچ چیزِ عالم عوض ، نه نمیکند
اربابِ ما شنیدنِ بابا حسین را
هر پنج وعده تا که اذانِ تو میرسد
مبهوت میکند همه حتیٰ حسین را
اینسان که خیره خیره تو را میکند نگاه
باید که دید وقتِ تماشا حسین را
طوری به رویِ دامن زینب نشستهای
گویا گرفته حضرت زهرا حسین را
باغ بهشت را گِروِ باده دادهایم
دیوانگانِ حضرتِ ارباب زادهایم
روزی که بال میزدم اما پری نبود
روزی که حلقه میزدم اما دری نبود
روزی که باده عربده میزد حریف کو؟
حل میشدم درونِ مِی و ساغری نبود
روزی که در میانِ تمامیِ عقلها
مستانه نعره میزدم و حنجری نبود
روزی که عشق بود و خداوندِ عشق را
غیر از حسین آینهی دیگری نبود
دیدم حسین بود و حسین و حسین هم
وقتی که بود جلوهی بالاتری نبود
میخواستم که دل بسپارم نیافتم
میخواستم که سر بدوانم سری نبود
آنروز لطفِ حضرتِ حق حیدری شدیم
ما را صدا زدند و علی اکبری شدیم
وقتی که باز میکنی از رُخ نقاب را
بیچاره میکنی زِ پِی ات آفتاب را
انگشت بر لب اند تمامیِ قابها
داری زِ بس که چهرهی ختمی مآب را
جبریل هم گمان کنم اینجا مُردَد است
آورده در حضورِ تو اُمّ الکتاب را
شُکرِ خدا برای گرههای کورِ ما
آوردهای هزار دَمِ مستجاب را
چشم پدر زِ شوق و شعف برق میزند
وقتی سلام میکنی عالیجناب را
میدان برایِ عرضِ ادب سجده میکند
تا دست میکشی سر و یالِ عقاب را
تو حیدری که آمده تکرار میشوی
وقت نبرد تیغ علمدار میشوی
در خاک میروند تمامِ سوارها
با دیدنِ تو ای نفسِ ذوالفقارها
حتیٰ هنوز بین دلیران زبانزد است
یک صحنه از حضور تو در تار و مارها
تو میزدی به سینهی لشگر ولی چه سود
یک تن نبود دور و برت از فرارها
تیغ تو چرخ میزند و چرخ میزند
صدها هزار دست و سرِ نابکارها
از نازِ ضربِ شصتِ تو بد مست میشود
شمشیر تو که زَهره دَرَد از شکارها
از نازِ ضربِ شصتِ تو تکبیر میکشد
عباس ، وقتِ دیدنِ این کار زارها
نامت حماسهای ست که پیدا نمیشود
هر یوسفی که یوسفِ لیلا نمیشود
حسن لطفی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
در مدح حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)
صد گره بر هر گره در کار اگر داری کم است
یا که صدهاحاجتِ دشوار اگر داری کم است
یا که قدَّ آسمان آوار اگر داری کم است
یا که در قلبت غمی بسیار اگر داری کم است
غم جگر دارد بیاید گفتهام در هر غمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
حالِ ما را تا که دوریِ حرم بد میکند
کربلا را قسمت ما راهِ مشهد میکند
یک دوراهی هست ما را هِی مُردد میکند
در میانِ دو حرم دل رفت آمد میکند
مثل اینکه شهریار آنجاست میخواند : هَمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
این حسن یا این حسین این یا که تکرارِ علیست؟
حیرت آئینه یعنی وقت دیدار علیست
تیغ او تیغ علی و کار او کار علیست
جان عزائیل در دست علمدار علیست
بیرقی دارد که نقشش شد شعارِ عالمی
یِل یاتارطوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
تا زره را میکشد بر شانه مُحکم میکند
تا که اَبرو را زمان رزم در هم میکند
چیست لشکر کوه از هولش کمر خم میکند
یا که عزرائیل را پیشش مجسم میکند
آمده تا جابجا گردند هر زیر و بَمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
یک قدم کوبیدی و هفت آسمانها ریختند
یک علم کوبیدی و هِی کهکشانها ریختند
ضرب شصت توست یا آتشفشانها ریختند
مصرعی خواندی رجز ، سیف و سنانها ریختند
این به مولارفته دارد ضربه های محکمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
جذب تو جبریل تا شد شهپرش بر باد رفت
خواست نزدیکت شود خاکسترش بر باد رفت
هر سلحشوری که آمد یا سرش بر باد رفت...
یاکه تیغت چرخ خورد و لشکرش بر باد رفت
شاهباز کربلایی شهریار علقمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
تاکه گیسو را کمی در پیچ و تاب انداختی
شام را گویا به جانِ آفتاب انداختی
بِرکهای رفتی و عکست را به آب انداختی
یا که عکس مرتضا را بِینِ قاب انداختی
ماه بی تکرار ما تکرار اسم اعظمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
شانهات نازم که جایِ دستهای زینب است
تا تویی ، بالاترین مَحمل برای زینب است
روی زانوی تو ، تنها ردِّ پایِ زینب است
هر دلی که گفت یاعباس جایِ زینب است
کور میسازد نگاهت چشم هر نامحرمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
هرکه شد مستِ حسن بدجور بد مستِ تو شد
کوچه بُن بست حسن شد کوچه بن بست تو شد
بعد غوغای جمل دست حسن دست تو شد
فاطمه هست حسن شد فاطمه هست تو شد
از کریمیِ حسن داریم با هم عالمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
قبله وقتی رو به تو هر صبح راهی میشود
قبلهی ما چشم تو خواهی نخواهی میشود
گاه گاهی هم نمازم اشتباهی میشود
قلبِ ما بِین حرم انگار ماهی میشود
تو شراب کوثری و موج موجِ زمزمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
ناز مجنون را اگر در کوی لیلا میکِشند
ناز دستان تو را دستان زهرا میکِشند
آش نذری تو را هم ارمنیها میکِشند
در جوارت منتِ بیچارهها را میکِشند
دل ، ابالفضلی نمیماند برایش ماتمی
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
مَشک وقتی میچکد تقدیر میریزد بِهم
دست وقتی نیست در تَن شیر میریزد بِهم
حق بده این چشها را تیر میریزد بِهَم
دختران را بعدِ تو زنجیر میریزد بِهَم
بر زمین اُفتادهای بد جور آقا درهَمی...
یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
حسن لطفی
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
در مدح حضرت امام حسین (علیه السلام)
هرچه بادا باد اما عشق باد
عشق بادا عشق بادا عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کارِ دنیا کارِ فردا عشق باد
عقل رفت وگفت تنها عشق باد
عین و شین و قاف یعنی جان حسین
عشق یعنی جان سَنَ قربان حسین
عشق یعنی جلوهای در آبگین
عشق یعنی دست حق در آستین
عشق یعنی عقل اما با یقین
عشق یعنی نیست غیر از او همین
عشق یعنی یا امیرالمومنین
یا علی گفتیم و بعداز آن حسین
جان ما ای جان سَنَ قربان حسین
اینهمه غارتگریها را ببین
از دلِ ما دلبریها را ببین
زیر پایت پادریها را ببین
شور و شوقِ نوکریها را ببین
یا حسینِ آذریها را ببین
سالدی قَلبیم د َعجب طوفان حسین
جان ما ای جان سن قربان حسین
روز اول که دلم را ساختند
با همین دلها حرم را ساختند
بعد آن شادی و غم را ساختند
از نوکِ مژگان قلم را ساختند
نقش شد نامت عَلَم را ساختند
نعره زد میرِ علمداران حسین
جان ما ای جان سن قربان حسین
تو حسینی و سلامت شد حسن
خوش بحالت که امامت شد حسن
آمدی و همکلامت شد حسن
آفتاب رویِ بامت شد حسن
استلامت احترامت شد حسن
شد حسن با هیبتت حیران حسین
جان ما ای جان سن قربان حسین
نام آقازاده هایت تا علی است
با همین سه کارهامان با علی است
یادمان دادی فقط آقا علی است
با شما شیرینی دنیا علی است
یاعلی و یاعلی و یاعلی است
گفت ایوان نجف : سلطان حسین
جان ما ای جان سن قربان حسین
مادرم من را به دستش تا گرفت
ماجرای ما همانجا پا گرفت
کربلایت در دلِ ما جا گرفت
کار عشق و عاشقی بالا گرفت
دست ما را حضرت زهرا گرفت
درحرم گفتیم آقا جان حسین
جان ما ای جان سن قربان حسین
ای دل از این زخم پنهانی بخوان
چند بیت عمان سامانی بخوان
یاد زینب از پریشانی بخوان
از وداعی سخت بارانی بخوان
رفت پیراهن ، زِ عریانی بخوان
من کیاَم عمان بی سامان حسین
جان من ای جان سن قربان حسین
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
در قفای شاه رفتی هر زمان
بانگِ مَهلاً مَهلَنَش بر آسمان
اهل دل را آتش اندر جان زنان
بی تو ای وای من و طفلان حسین
صبر کن ای جان سن قربان حسین
حسن لطفی
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام)
باز هم آمد شبِ حیران شدن
وقتِ جنون وقتِ پریشان شدن
شُکر نوشتند برایِ دلم
آیِنهای گوشهی ایوان شدن
کارِ من و حضرت جبریل شد
تا به ابد دست به دامان شدن
پرده بر اُفتاده خدا خواسته
با همهی خویش نمایان شدن
تازه از امروز به پیغمبران
واجبِ عینی است مسلمان شدن
فصلِ شراب است به ما واجب است
قبلهی ما ابن ابی طالب است
هست مرا حسرتِ تمارها
شیعه شدم شیعهی این دارها
مادرِ من تا که مرا شیر داد
نادِعلی خوانده مرا بارها
نامِ تو گفتیم بزرگی کنیم
سایهی گُل هست بر این خارها
ما نه فقط ریخته پیغمبران
پیش کشِ تو سر و دستارها
تا که پیمبر شب معراج دید
روی تو را در همه تالارها
بر لبِ او نامِ تو سوگند شد
نام تو چون نام خداوند شد
کعبه گرفته به کَفَش جانِ خویش
خاکِ شده خاکِ سلیمان خویش
صاحبِ خانه به درِ خانه بود
کعبه پس از این شده مهمان خویش
با همه بُتهای خودش سجده کرد
بر قدمِ حضرتِ سلطان خویش
کعبه به خود گفت که آخر رسید
آنکه تو را ساخته دربان خویش
باید از این راه نیاید امیر
راه گشا راه به دستانِ خویش
کعبه قدم بر سرِ افلاک زد
پیشِ علی سینهی خود چاک زد
تا رُخت ای ماه پدیدار شد
یوسفِ یعقوب گرفتار شد
کعبه فقط خاک و گِل و سنگ بود
آمدی و معدنِ اسرار شد
کعبه در آغوشِ زمین خوابِ خواب
با نَفَسِ قدسِ تو بیدار شد
کعبه نمیخواست که بیرون شَوی
چشمِ نبی دیده و ناچار شد
کعبه درِ بستهی خود باز کرد
معنی توحید پدیدار شد
آمدی از عرش خبر میرسد
تَن تنهی کَیفَ بشر میرسد
وقتِ نبردت شد و پروردگار
باز به وجد آمد از این تار و مار
ماندهام اینجا که تویی وقت رزم
یا که خدا آمده در کارزار
وای که حتیٰ ملک الموت هم
میکند از پیش نگاهت فرار
پشت ندارد زرهات پشتِ تو
نیست به جز یک سر سنگ مزار
خصم به میدان نزده شد دو نیم
بَه بَه از این حیدر و این ذوالفقار
نقشِ به پیشانیِ تو فاطمه است
ذکرِ رجز خوانیِ تو فاطمه است
نیست غمی شوق شما تا که هست
هست گدا سفرهی آقا که هست
گفت به مجنون که چه داری برو
گفت در این دل غمِ لیلا که هست
هرچه بلا هست چه غم باک نیست
بر سر ما سایهی مولا که هست
پیشِ تو گیریم نداریم جای
خُب قسمِ حضرتِ زهرا که هست
خصم کجا و حرم دخترش
بر سرِ آن پرچم سقا که هست
شُکر امیر آمد و نعم الامیر
دست تهی آمده دستم بگیر
آنکه سَری پایِ شما داشته
آبرویی در همه جا داشته
با تو حسینی حسنی زادهایم
با تو دلِ ما همه را داشته
دست سرِ جمع یتیمان بکش
خانهات از قبل گدا داشته
حق بده آقا به دلم سوخته
حسرتِ ایوان طلا داشته
حالِ مرا هرکه چنین دید گفت:
آرزوی کرببلا داشته...
قسمت او شد به نجف بال زد
آنکه براتی زِ رضا داشته...
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی زِ گناهم بده
حسن لطفی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
شاهزاده حضرت علی اصغر (علیه السلام)
دوباره عشق دوباره حکایتی دیگر
دوباره شور دوباره قیامتی دیگر
دوباره نغمه یِ داوود میرسد امشب
دوباره زَمزَمه یِ رود میرسد امشب
دوباره از جگرِ کوه چشمه میجوشد
زِ کوچههایِ مدینه کِرِشمه می جوشد
عصا به سینه ی دریا کشیده راهی را
زِ شوق حضرت موسیٰ دویده راهی را
مسیح آمده تا خانه ی مسیحایَش
کلیم سُجده کند بر قدومِ لیلایَش
خریده نوح به جانش هزار طوفان را
مگر نگاه کُنَد پیرِ مِی فروشان را
دوباره نوبتِ جام و سبو و ساغر شد
برای آمدنش انتظارها سر شد
شب است و خانه ی زهرا عجب تماشایی است
زمان دلبریِ دلبری مسیحایی است
از آسمان به زمین آفتاب آمده است
علیِ سوم ِعالی جناب آمده است
اگرچه طفل ولی نه ، پیرِ هر مست است
قسم به حضرت مولا امیرِ هر مست است
رسیده آینه دارِ امام عاشورا
رسیده حُسنِ خِتامِ قیامِ عاشورا
اگرچه غُنچه ی پیچیده در قُمات است این
به لعلِ کوچکِ خود چشمهیِ حیات است این
دو طاق حُسن دو اَبرو دو تیغ آورده
برای بوسهیِ بابا عقیق آورده
برایِ حضرتِ ارباب دلبری دیگر
برای قافله سالار حیدری دیگر
فقط نه در دِلِ گهواره کودکِ باباست
قسم به او که علمدارِ کوچکِ باباست
گشود گیسوی او را جهان پُر از دِل کرد
کتابِ کربُبلا را حسین کامل کرد
به رویِ دوشِ عمو همچو آبشار علیست
رسیده است بگوید که ذوالفقارِ علیست
تبسمی زد و تا کبریا به وَجد آمد
از آن دو چشمِ خدایی خدا به وَجد آمد
عجب شبی است که رویِ علیست مهتابَش
رُباب گرمِ نگاهش رقیه بی تابش
هزار مرتبه عباس عزیز جان میگفت
شبی که اکبرِ لیلا به او اذان میگفت
فرشته بال به طاقِ دو اَبرویَش میزد
گلابِ یاسِ بهشتی به گیسویَش میزد
به پیشِ دیدهیِ زینب حسین زینب وار
گرفت بوسه زِ لبهایِ او هزاران بار
نگاه کرد به چشمش دلش هوایی شد
هوای خانهی ارباب کربلایی شد
دلش حسینیه بود و سَیَنجَلی میگفت
نوایِ حَیَ عَلَی العِشق را علی میگفت
بهانه کرد دلش داغ آبها را باز
به چشمهای علی دید کربلا را باز
اگرچه تشنه ولیکن زبان ندارد حیف
به رویِ دست عزیزش توان ندارد حیف
کنارِ خیمه رباب است و چشم در راه است
تمامِ هستی مادر شبیه یک آه است
به روی دست پدر بود و بال و پَر میزد
لبان تاوَلی اش شعله بر جگر میزد
به زخمهای لبش خون تازه جاری بود
اگر غلط نکنم وقتِ نِی سواری بود
حسین دستِ غریبی به رویِ زانو زد
برای جُرعه یِ آبی به حرمله رو زد
صدایِ خنده و شور و سُرور و هِلهِله بود
بلند تر زِ همه خندههای حرمله بود
مسیرِ تیرِ سه شعبه به حَنجرش اُفتاد
به روی دست پدر وایِ من سَرَش اُفتاد
به خون کشید رُخَش را تمام گیسو را
که دوخت تیر سه شعبه گلو و بازو را
حسن لطفی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
----------- متن اشعار حسن لطفی ---------
ولادت حضرت امام جواد (علیه السلام)
و شاهزاده علی اصغر (علیه السلام)
دوباره سَرَم در هوایِ شماست
تمامِ دلم سر سرایِ شماست
به سویِ خدا رفتم و دیدهام
فقط ردِ پا ردِ پایِ شماست
خدا هم فقط از شما گفته است
گمانم خدا هم خدایِ شماست
گدایی برازندهیِ ایلِ ماست
برازنده بودن برای شماست
ندارد تفاوت کجا میرسی
که هر انتها ابتدای شماست
خیالم از این و از آن راحت است
گرههام دست دعای شماست
مرا پای حیدر هلاکم کنید
به عشق رضا سینه چاکم کنید
دلی دارم و خانه زادِ رضاست
فقط یاد دارد که یاد رضاست
کم اینجا ندیده برایش بد است
دلم مستحقِ زیادِ رضاست
فقط مینویسد رضا تا ابد
و شُکرِ خدا بی سوادِ رضاست
نجف ، کربلا رفتم و گفتهاند
که راهش دهید از بلادِ رضاست
گره میخورد زندگی ام ولی
همین نا مُرادی مُرادِ رضاست
به خود آیم و باز بینم سرم
رویِ خاکِ بابُ الجوادِ رضاست
جوادش درِ بسته را باز کرد
گرههای من را رضا باز کرد
خبر را مسیح از مسیحا شنید
خبر را زِ جبریل موسیٰ شنید
اگر گوشِ دل را دهی میتوان
که از کعبه هم ذکر مولا شنید
زمین خشکسالی تَرک خورده بود
ولی ناگهان بویِ دریا شنید
دلِ انبیا بر دری میتپید
که از آن صدایِ شما را شنید
خدا خنده کرد و خدا جلوه کرد
شبی که رضا ذکرِ بابا شنید
تو هم مادری هستی و میشود
که از قلبِ تو نامِ زهرا شنید
فدایِ نفسهایِ باباییات
فدایِ تپش هایِ زهراییت
تو کوچهها تا معطر شدند
حسودانِ این شهر ابتر شدند
به کوریِ چشمان ناباوران
همه محوِ رویِ پیمبر شدند
عسلهای کندویِ لبهای توست
گر این روزها شهد و شِکر شدند
برای تماشای لبخند توست
علی اکبریها کبوتر شدند
کریمی کرامت جوادی و جود
چه خوش کُنیههایت مکرر شدند
شبی که اذان گفت بابا همه
پُر از یادِ میلادِ اصغر شدند
خدا دید چشم پُر احساس تو
از آن ابتدا غرقِ مادر شدند
کسی را نگاهت معطل نکرد
دو دست مرا هیچ معطل نکرد
تو دریایی و در تماشا رُباب
تو در خوابی و غرقِ لالا رُباب
تو تا آمدی آبرو دادی اش
که خندید با تو به زهرا رُباب
شبیه حسینی و ماتِ تو اند
همه دورِ گهواره حتی رُباب
تو ذات بزرگی و جایت بلند
تو را داده بر دوشِ سقا رُباب
تبسم کن و خیمه را شاد کن
بیا زنده کن عمه را با رُباب
به دستان بابا هواست نبود
که چشمش به راه است آنجا رُباب
نگو مادرت را صدا میزدی
به دست پدر دست و پا میزدی
حسن لطفی
منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه
نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است